دلتنگ
قـل ميزند دلـم كـه مـبـادا رهـا شوي
ميميرم آن شبي كه تو از من جدا شوي
دلـتـنـگ بـا تـو بـودنـم امـا نـمـيـشـود
روزي نصيب بخت من بي نـوا شوي
بدجور حال و روز من اين روزها بد است
كي ميشود كه درد مرا هم دوا شوي ؟
تـنـهـا بـراي خـاطـر چـشـم پـلـنـگ هـا
آخر چه ميشود كه شبي ماه ما شوي ؟
من خـلق ميكنم كـه مريد تو باشم و
تو خـلق ميكني كـه برايم خدا شوي
اين ماجرا به مرگ كسي ختم ميشود
تو آمـدي كـه باعـث ايـن مـاجـرا شوي
شبنم فرضي زاده
دلم گرفته
دلم گرفته و ميخواهم آسمان باشم
و يا هرآنچه ببارد، بگو همان باشم
چه سرنوشت بدي دارم، عادتم دادند
چهار فصل پياپي فقط خزان باشم
سرم به شانه ي ديوار آرزو بند است
ولي چه فايده وقتي كه نردبان باشم
به اين نتيجه رسيدم كه قسمتم اين است
هميشه جاي خودم، فكر ديگران باشم
دلي شكسته و چشمان خيس و تنهايي
چگونه داشته باشم و شادمان باشم
كجاست دست تو ؟ در دست كيست ؟ بي خبرم
نشد كه يك شب از اين غصه در امان باشم
چه عيب دارد اگر دلخوشم به مُشتي شعر ؟
نخواستم همه ي عمر فكر نان باشم
شبي كنار خودم در سكوت ميميرم
شبي كه خسته ي يك عمر امتحان باشم
مهرداد بابايي
سيب لبخند
سيب لبخند تو يك خواهش بي پرهيز است
كه دل از وسوسه ي چيدن آن لبريز است
كاش ميشد همه ي عمر بهاري باشيم
بدترين دغدغه ي خاطر من پاييز است
سخت باشد كه براي تو دل و جان ندهيم
هرچه در راه تو تقديم شود ناچيز است
گفته بودم كه دلم لكزده ي حادثه ايست...
ولي امروز از اين حادثه ها لبريز است
اين همه شعر و غزل گفتم و احساس نشد
بعد تو شعر من اينگونه جنون آميز است
مُـردم از كـوردلانـي كـه نـمي فـهـمندم
اي نگاهي كه پر از حس خيال انگيز است
سيد محمدرضا واحدي
نظرات شما عزیزان:
|